به گزارش خبررسا، مفهوم فضیلت و بحث بر سر کیفیت آن و سنجههایی که بر سر آن تعیین میشود، از دیرباز یکی از جذابترین و در عین حال خستهکنندهترین مباحث تاریخ اندیشه بوده است که به جهت فرسایندگی در تعریفهای جدید و هرباره و سیال از آن، به نظر میرسد که هرگز به نقطه پایان در مرحله تعریف نیز نمیرسد. با این حال، یکی از موضوعاتیست که بشر همواره آن را به عنوان معیار دستهبندی غیرمادی ابنای بشر قرار داده و از کنفوسیوس و بودا در شرق تا ارسطو و هیوم و بیکن و ویلیام جیمز و جان هیک در غرب، علاوه بر دستهبندیهای مندرج و تعریف شده در ذیل ادیان، در رابطه با آن، اظهارنظر کردهاند. همچنان که فیلسوفان مسلمانی نظیر فارابی و بوعلی و مسکویه رازی و ابوالحسن عامری نیز در این رابطه، غفلت نورزیدهاند. پروفسور آندریس رامس (استاد دپارتمان مدیریت دانشگاه پاریس وان) در گفتگوی پیشرو از دیالکتیک تاریخی و بحث بر سر فضیلت میان فیلسوفان مسلمان و فلاسفه یونانی در طول بیش از یک هزاره، سخن میگوید.
چرا بحث بر سر فضیلت، همپای بحث بر سر اخلاق در تاریخ متولد میشود؟ چرا مرزهای این دو کلانروایت مشخص نیست؟
اگر ارزیابی ما از مفهوم فضیلت، نسبی باشد و بتوانیم یک صورتبندی دقیق از این موضوع بدهیم، باید بدانیم که فضیلت، تعبیری بر اساس دستهبندی انسانهاست. افلاطون بر همین اساس، شهروندان را به سه دسته طلایی، نقرهای و آهنی تقسیم میکند و معتقد است که طلاییها (آریستوکراتها)، همان افرادی هستند که میتوانند برای پولیس (شهر)، افراد متفاوتی باشند. افرادی که به فضایل مهارتی و توانمندی برای اقناع افکار عمومی برای حرکت به سمت اتخاذ یک تصمیم مفید برای منافع جمعی در آگورا مجهز باشند. از همین زمان بود که افلاطون، روایت سقراط برای پرسشگری جدی و به چالش کشیدن تفکرات قالبی در جامعه را نیز، فضیلتی جدی میشمارد. درواقع فضیلت، یک نوع نظام ارزشگذاری برای افراد در جوامع مختلف است که بنابر آن، پاداش افراد بافضیلت، احترام و سرمایه اجتماعی خواهد بود. البته پیش از افلاطون و سقراط هم، سوفیستها بر فضیلت تاکید داشتند اما فضیلت مدنظر آنها توانایی سخنرانی برای اثرگذاری بر مردم بود و برای آموزش این فضیلت به جوانان، پولهای هنگفتی به جیب میزدند! درباره اخلاق باید بگویم که آن یک بحث کاملا متفاوت است. با شما در رابطه با کمرنگ بودن مرزهای این دو مقوله مخالفم! درست است که اخلاق هم مانند فضیلت یک امر نسبی است اما اخلاق بر فضیلتهای متفاوتتری انگشت میگذارد! اخلاق به شما میگوید که کدام کارها، سطح فضیلت بشری را فرو میکاهد. برای همین نسبت نزدیکی با دستورهای دینی دارد. در دستورات دینی هم، فضیلتها بر پایه دستوراتی غیر زمینی تعریف میشوند.
از آنجا که میدانیم پژوهشهای گستردهای در رابطه با دیدگاههای ارسطو و فارابی در رابطه با مفهوم فضیلت داشتهاید، لطفا توضیح دهید که دیدگاههای این دو، چه شباهتها و چه تفاوتهایی دارد و کدامیک با فضای فرهنگی قالب جهان امروزی تطبیق بیشتری دارد؟
ارسطو به عنوان معلم اول معروف است و آموزشدهنده فلسفه و سیاست عملی است و فارابی هم به عنوان معلم دوم، آموزشدهنده یک نسبت پیچیده در اخلاق و سیاست است. هردو در نهایت، برای انسان، مفهوم سعادت را دنبال میکنند اما پاسخ یکسانی به چیستی سعادت نمیدهند. البته هردو، تحقق فضیلت انسان خوب را در شهر خوب (مدینه فاضله)، دنبال میکردند. با این تفاوت که ارسطو، تحقق وجود انسان با فضیلت را در شهر با فضیلت میدانست ولی فارابی، تحقق شهر خوب را در گرو انسان خوب میدانست. به نظر میرسد که شباهت زیادی بین این دو فیلسوف برای ایجاد شهر خوب وجود دارد ولی در مفهوم سعادت و راههای دسترسی به آن، باهم اختلافاتی در روش داشتند. نکته مهم درباره این دو فیلسوف در این است که هر دو با دو فرهنگ کاملا متفاوت، به اهمیت فضیلت در میان انسانها پی برده بودند و فاصله حدود هشتصد ساله میان این دو فیلسوف در رسیدن به این موضوع هم نشان میدهد که انسان متمدن، همیشه به دنبال دستیابی به فضیلت و پرسش از چگونگی از آن و مسیر سعادت بوده است.
اتکای فارابی به دین، در پاسخ به چیستی فضیلت و سعادت، چه تمایزی میان او و ارسطو ایجاد کرده است؟
ارسطو به دین اعتقادی نداشت و سعادت را مربوط به این دنیا میدانست و به همین دلیل، دستیابی به سعادت را نیز فقط از مسیر کارهای مربوط به همین دنیا مرتبط میدانست اما فارابی به دین اسلام اعتقاد ویژهای داشت و در فلسفهاش، به رغموفاداری به فلسفه یونان، نمیخواهد که دینباوری نظرورزانهاش را پنهان کند و علاوه بر اینکه برای این دنیا، معتقد بود که سعادت دست یافتنیست، به سعادتمندی انسان در دنیای دیگری هم باور داشت و معتقد بود که مسیر دستیابی به آن سعادت هم، از طریق همین دنیا میسر خواهد بود. سعادت از نظر فارابی با جنبههایی از عرفان آمیختگی داشت که بعدتر باعث شکلگیری عرفان، میان متفکران قرنهای بعدی در ایران و سرزمینهای دیگری اسلامی و هند شده بود. در واقع فارابی توانست که تلفیقی از فضیلت، اخلاق و سعادت را در نظام نظری ـ فلسفی خودش ارائه بدهد تا جایی که متفکرانی بعدی مثل لئو اشتراوس، معتقد بودند که فهم فلسفه یونانی و مفهوم سعادت افلاطونی و ارسطویی، جز از مسیر فارابی ممکن نیست!