به گزارش خبررسا، روزی روسو پرسیده بود “ایرانی بودن یعنی چه؟” پرسش مهم روسو معطوف به این است که یک ایرانی خود را تحت چه ساختارهای معنابخشیای میفهمد. این خودآگاهی که هیچ نسبتی با شور و هوای ملیگراینه ندارد، در واقع بنیانی است که بر روی آن تمامی مبانی نظری و عملی شئون زندگی ما بناخواهد شد. این که ما خود را چطور تفسیر میکنیم. در واقع خانهای است که در چارچوب آن هر شکلی از حکمرانی، سیاستگذاری و حتی اندیشیدن تازه بر جای خود مینشیند. پرسش روسو ناظر بر وضع پیچیده ایران است. وضعی که در میانه تکثر زبانی و شکاف تاریخی اسلام و پیشا اسلام هر روز خود را در وضعی پرسشبرانگیزتر نشان میدهد. وضع پیچیده مفهومی ایران نه تاب آن را دارد که ذیل کثرت در وحدت هگلی فرو افتد و با این فرو غلتیدن، کثرت را به نفع وحدت تحمیلی نابود سازد و نه تفسیرهای پسامدرنی که تفاوت را بر وحدت ارجح میدانند، میتوانند این هزارتویی مفهومی را صورتبندی کنند. ما همچنان محتاج بازخوانی میراث هستیم تا با بصریتی ژرفتر بر این پیچیدگی تاریخی و فلسفی غلبه نماییم. در این باب با آوی باخنهایمر (محقق، استاد دانشگاه و باستانشناس استرالیایی دانشگاه کمبریج) گفتگو کردیم.
آیا ایران به مثابه یک ایده تاریخی، پیش از تعریف مدرنی که از آن داریم، در دوره باستان وجود داشته است؟
در منابع هخامنشی اشارههای بسیار زیادی به سرزمین پارس شده است و کلمه ایرانی نیز به معنای آنچه که امروز استفاده میکنیم، یعنی یک هویت سیاسی مستقل که به نظر میرسد در دوره هخامنشی به عنوان یک نژاد ملت به آن استناد شده است، منبعث از واژه آریایی، نه به عنوان یک بخش ماهیت سیاسی است. این ماهیت ملی میتوانسته مرزهای سیاسی داشته یا نداشته باشد. به طور مثال داریوش میگوید من پارسی هستم پسر پارسی، آریایی هستم از نژاد تیره آریایی. به نظر میرسد که نوع نگاه هخامنشیان به ایرانی بودن، یک نوع نگاه قومی- ملی و نژادی بوده به عنوان یک گروه مردمی.
از آنجا که ایرانیها از اقوام یکجانشین نبودند و از استپهای وسیع جنوب سیبری بهرهبرداری میکردهاند و در واقع کوچرو بودند، اطلاق این تصور که پیش از مهاجرت آنها به فلات ایران، به یک ناحیه مشخص ایران گفته میشده به نظر درست نیست. اما چون همین اقوام کوچرو وقتی به ایران آمدند در پارس و مناطق دیگر فلات – مابین دریای خزر و اقیانوس هند – ساکن شدند، موجب شد که فلات ایران به عنوان بستری که اقوام ایرانی در آن میزیستند، یک هویت ایرانی یافت و نام ایرانی هم گرفت. ناحیه ماد یا ناحیه پارس هم به عنوان نمادهایی از هستههای اولیه از یک ایران کوچک درست شد. بنابراین هویت هخامنشی در چنین بستری شکل گرفته است. بستری پارسی و ایرانی.
در واقع تمام پادشاهان هخامنشی خود را از آنِ هویت پارس میدانستند که آنهم یکی از اقوام ملت آریایی بود. با این احوال به نظر میرسد پارسی بودن در بستری سیاسی، به معنای امروزی آن، مفهوم پیدا میکند چراکه پارس دارای پادشاهی بود، مرزهایی داشت و این پادشاهی با شوش و انکشان رابطهای نزدیک برقرار کرده بود. کوروش، پادشاه پارس و پادشاه هخامنشی خود را به عنوان پادشاه پادشاهان معرفی میکرد، به این معنا که گروههایی از پادشاهان در ساختارهای سیاسی متفاوتی در خاور نزدیک وجود داشتند که بر ساتراپیها و یا نواحی مختلف حکومت میکردند و پادشاه پادشاهان، در حقیقت بر همه آنها حکومت میکرد.
ایران از چه زمانی وجهه سیاسی با نام ایران پیدا کرد؟
آنچه که عنوان شد چیزیست که هخامنشیان در منابع تاریخی و زبانی خود، ملت ایرانی یا آریایی را با آن معرفی کردهاند. برداشت من اینگونه است که در مطالعات تاریخی، زبانشناسی، بیولوژیکی و باستانشناسی دوره مدرن که به آنها مطالعات چهارگانه یا کوادریویال گفته میشود، در ابتدا معمولا ایرانی به کسانی اطلاق میشود که گروه زبانی آنها ایرانی بوده است. این تعریف بعدها بسط بیشتری پیدا کرد و جنبههای مباحث فرهنگی، تاریخی و آئینی نیز خیلی زود وارد مطالعات ایرانشناسی شد و ایرانی معنای گستردهتری پیدا کرد. باستانشناسان هم از اواخر قرن نوزدهم با تلاش بسیار به تکمیل این تصویر کمک کردند.
در زمینه عناصر فرهنگی، به طور مثال میتوان جشن گرفتن نوروز را در نظر گرفت که آن را یک فرهنگ ایرانی معرفی کردهایم. مشاهده شده که حتی در جنوب شرق اروپا نیز ملتهایی هستند که نوروز را جشن میگیرند، گرچه گروه زبانی آنها، یا تاریخ مشترک آنها با ایرانیان باستان تفاوتهای عمدهای دارد. بنابراین، اگر بخواهیم به طور تخصصی به این معنا بپردازیم، میتوان گفت که ایرانی در مطالعات ایرانشناسی مدرن، ابتدا در قالب گروه تحقیقات زبانی مطرح تلقی میشود. اما این گروه زبانی با عناصر باستانشناسی و عناصر تاریخی و فرهنگی همراه شده است و تصویر کاملتر و مناسبتری به دست داده است. به این معنا که مردم نیز این گروه زبانی را داشتند. مثلا نوعی روش ساخت سفال که داشتند به نام سفال خاکستری شناخته شده و به نظر میرسد از ویژگیهای اقوام ابتدایی ایرانی بوده باشد، در بستر باستانشناسی به کمک کامل کردن این تصویر آمد. میگفتند این سفال خاکستری میتواند به لحاظ باستانشناسی با مردمی که به زبانهای فارسی ایرانی صحبت میکردند درهم بیامیزد و به نوع نگاه ما کمک بیشتری بکند.
در عین حال میتوان تصور کرد که اقوام ایرانیِ ابتدایی به دین زرتشتی معتقد بودند. این ایده موافقان و مخالفانی دارند که نظرات همه ارزشمند است. اما در اینکه هویت ایرانی متشکل از یک موزاییک زبانی، تاریخی، فرهنگی و قومی است را نمیتوان تردید داشت. این یک هویت با مولفههای چندگانه است.
به نظر شما برتری هویت ایرانی که آن را چندگانه عنوان میکنید در حوزه تفوق گروه زبانی آن جای میگیرد یا نقش فرهنگ و آداب و رسوم و حتی دین و مذهب در این میان پررنگتر است؟
در ایران پیش از اسلام و در ایران هخامنشی به نظر میرسد فرهنگ نقش گستردهای ایفا میکرده چراکه در منابع یونانی و همینطور در منابع رومی که بعدها نگاشته شده، اشاره شده که ایرانیها به چه روشهایی زندگی میکردند، ایرانیها چگونه حرف میزدند و ایرانیها چگونه لباس میپوشیدند. در بسیاری از مواقع به خاطر آنکه پارسیها، بین ایرانیها جزو سرآمد اقوام بودند به جای کلمه ایرانی از کلمه پارسی استفاده میکردند. بنابراین گاهی اوقات که «پارسی» را میخوانیم باید تفسیری که از آن میکنیم «ایرانی» باشد یا آنکه وقتی میخوانیم «هخامنشی» تفسیری که از آن میکنیم، میتواند به عنوان «ایرانی» باشد.
البته این مباحث خیلی پیچیده است و نمیتوان به این سادگی آنها را از یکدیگر جدا کرد یا به یکدیگر آمیخت. حتی نمیتوان زبان را از فرهنگ جدا دانست اما میتوان گفت آنچه که وحدت را در میان جامعه آن زمان ایجاد میکرد، فرهنگ ایرانی بود، نه مطلقا زبان یا نژاد ایرانی، چرا با وجود اینکه در آن دوره با یک خاور نزدیک مواجهیم، با جامعهای که هنوز اثرات و تمایلات قبیلهای در آن پررنگ است و هخامنش نیز یکی از این قبایل است؟ در آن زمان قبایل دیگر مانند مادها، پارتها و پارسها نیز بودند. این روزها شاهد آن هستیم که در کنار زبان فارسی در ایران، فرهنگهایی چند زبانه دیگری نیز وجود دارند. آیا در دوره ایران باستان نیز شاهد وجود چند زبان در ایران بودیم.
در دوره هخامنشیان زبان فارسی باستان زبانی است که در دربار ایران و خانواده هخامنشیان مورد استفاده بوده است، در این تردیدی نیست اما میدانیم که زبان اوستایی نیز در آن دوره وجود داشته است چراکه بسیاری از سرودها و متون داستانهای اوستا به گویش اوستایی قدیم، بعدها به خط پهلوی اما به زبان اوستایی برای ما نوشته شدهاند. اینها به ما نشان میدهند که زبان اوستایی به زبان فارسی باستان تا چه اندازه نزدیک بوده است. ما میتوانیم حدس بزنیم که در یک مقطع زمانی، در ایران باستان، زبانهای فارسی باستان و زبان اوستایی قدیم در دو قسمت مختلف امپراتوری صحبت میشده است. در اینکه چه گروههایی به این زبانها سخن میگفتهاند ممکن است اختلاف نظر باشد اما در اصل این موضوع تردیدی نیست. البته در همان دوره نیز در فضای امروزی که نام ایران را روی آن میگذاریم، یعنی در فلات ایران و نواحی اطراف آن، دستکم دو زبان یا دو گویش متفاوت از یک زبان مرسوم وجود داشته که گروهی از مردم به آن زبانها صحبت میکردهاند.
البته این موضوع، خود این احتمال را تقویت میکند که زبانها یا گویشهای متنوعتری نیز وجود داشته است. در این زمینه مطالعات بیشتری باید صورت گیرد. در دوره هخامنشی، در حوزه پادشاهی هخامنشی یعنی سرزمینهایی که در حوزه نفوذ سیاسی هخامنشیان بودند، سه زبان رسمی و یک زبان مکاتبهای وجود داشته است. حتی وقتی به تخت جمشید میرویم که نماد پادشاهی هخامنشی و در قلب پارس است، در بین جرز دروازهها، بدنه سازهها و پی ساختمانها یافتههای زبانی داریم که معمولا یک مطلب مشخص را به سه زبان نوشته است. این مشخصهای است از اینکه فرهنگ روز در آن پهنه پادشاهی زمان پذیرای تکثر زبانی بوده است. زبانهای اکدی، ایلامی و فارسی به علاوه زبان مکاتبات، اداری که معمولا آرامی بود، رواج گستردهای داشت. زبان آرامی، پدر زبانهای عبری، عربی، سریانی و غیره و … است.
در یونانی کلمه ایده وجود ندارد بسیاری از کلمات از ادیان و زبان ایرانی مانند اوستا و زروانی و مهرپرستی به زبان یونانی ورود کرده آیا این امر یک تاثیر و تاثر بود یا همسخن که در زبانهای مختلف ورود کرده و دارای یک افق مشترک است که تاثیرپذیری بر یکدیگر نداشتند؟ آیا میپذیرید که داد و ستد ایدئولوژیک و فکری بین ایران و یونان وجود داشته یا خیر؟
اگر به لحاظ تاریخی نگاه کنیم، میتوان گفت هر دو وجه موضوع درست است چراکه دنیای باستان دنیایی است که در آن ایدهها، نوآوریها تکنولوژی و حتی جمعیتها مرتب در حال جابجایی هستند. مهاجرتهای بزرگی اتفاق میافتد، تغییرات زبانی بزرگی محقق میشود و حتی روش زندگی انسانها یکباره تغییر میکند. ادیان نیز از این تغییرات مستثنی نیستند و روشهای فکری که از آنها متاثر هستند نیز به همین گونه متحول میشوند. اما در خاورمیانه یا خاورنزدیک باستان، شاهد شدیدترین کنشهایی از این دست هستیم چراکه خاورمیانه یا خاورنزدیک باستان به عنوان محل تلاقی سه قاره خشکی و قاره شناخته شده جهان باستان، یعنی اروپا، آسیا و آفریقاست. در عین حال، خاورمیانه این منطقه با پنج دریای بزرگ محاصره شده است و متنوعترین، بهترین و بزرگترین رودخانهها و حاصلخیزترین دلتاخاکهای دنیای باستان را در خود داشته است. خاورنزدیک میانه به علاوه جایی بوده که تمرکز جمعیت در آن بسیار زیاد بوده است و میدانیم وقتی تمرکز جمعیت در نقطهای زیاد میشود، انسان با فکر خود شناخته میشود، ایدهها مرتب از این قسمت به قسمت دیگر میروند و انسان مدرن که با تمایزات فکری خود شناخته شده، پی در پی سرگرم تبادل اطلاعات و افکار است.
اینجا میتوان گفت در چنین بستری، این تبادل ایده دوجانبه بوده است. در عین حال عناصری وجود دارند که مطمئن هستیم ریشه ایرانی در آنها شاخص است و ایرانیها به شناخته شدن آنها کمک کردهاند. خصوصا در دورههای هخامنشی و ساسانیان شاهد تاثیرپذیری غرب از ایران هستیم. اگر بتوان غرب را واقعا به عنوان یک مفهوم تعریف کرد، آنها بسیار زیاد در آن دوره تحت تاثیر فرهنگ ایرانی بودهاند. حتی گزارشهای تاریخی نشان میدهد که افرادی از یونان به ایران میآمدند و به دربار هخامنشی پناهنده سیاسی میشدند. یا دانشمندانی بودند که در کشور خود مورد آزار قرار میگرفتند از این رو به ایران میآمدند و به پهنه پادشاهی هخامنشیان میپیوستند تا بتوانند کارهای علمی – تحقیقاتی خود را ادامه دهند. در عین حال، در این دو دوره بود که قسمتهای عمدهای از آناتولی غرب ترکیه، مصر، سواحل شرق مدیترانه فینیقیه و … تحت فرمانروایی ایرانیان بود. در این مناطق، ایرانیها حمایتگر علم، فرهنگ و هنر بودند. اسنادی تاریخی یا باستانشناسی که منافی این موضوع باشد تا آنجا که من مطلع هستم، هرگز یافت نشده.
در واقع میتوان گفت ایرانیهایی مانند کوروش، داریوش و خشایارشاه فضای نسبتا امنی در جهان باستان ایجاد کرده بودند که در آن فضا ایدهها عملا قابلیت شکوفایی مییافت. به طور مثال هراکلیتوس که یک یونانی بود در مرزهای نواحی تحت کنترل پادشاهی ایران زندگی میکرد تا بتواند از آرامش، امنیت و همینطور ایدههایی که در مرزهای پادشاهی ایران وجود داشت، استفاده کند. حتی بسیاری برخی از دانشمندان و محققان معتقدند ایدههای خود را از چهار عنصر اساسی، آب، باد، خاک و آتش که در ابتدای امر یک ایده ایرانی بوده است، گرفتهاند. این تبادلات در آن دوران وجود داشته و اشکال مختلف به خود میگرفته است.
آیا تاثیری که به آن اشاره دارید یک تاثیر فرهنگی و خودخواسته بود یا به دلیل نفوذ نظامی این اتفاق افتاده است؟ آیا افق فرهنگی ایران در آن دوره بر افکار نفوذ داشت یا تفوق نظامی آن حرف اول را میزد؟
پاسخ به این سوال نخست به نوع نگاه ما و دوم به نگاه فلسفی ما بستگی دارد. در نگاه نخست میتوان گفت با وجود آنکه دنیای امروز تمایل دارد عنوان کند که یونانیها در دوره هخامنشی در یک سمت ترازو قرار دارند و در طرف دیگر پادشاهی هخامنشی اما این نوع نگاه از نظر من اشتباه است چراکه یونانیها عملا تنها چیزی نزدیک به دو درصد از جمعیت امپراتوری هخامنشی را تشکیل میدادند. پادشاهی هخامنشی چیزی در حدود ۵۰ تا ۶۰ میلیون سکنه داشته است. در آن زمان نزدیک به ۵۵ درصد جمعیت جهان تحت فرمانروایی امپراتوری هخامنشیان بود. پادشاهی هخامنشی، نزدیک به ۷ میلیون کیلومتر مربع مساحت داشت. بیش از ۳۰ ملت مختلف، دستکم به نقل از خود هخامنشیان، مستقیم یا غیرمستقیم تحت قدرت سیاسی هخامنشی بودهاند. البته اهمیتی که هخامنشینان به سرزمین اصلی یونان میدادند نبایستی ناچیز بوده باشد یعنی به اندازهای بوده است که اسناد تاریخی نشان میدهند هیچگاه برنامهای از پیش برای حمله به یونان وجود نداشته است و جنگهایی که اتفاق میافتاد، در حقیقت جنگهای واکنشی است. در آن زمان ۵۵ درصد جمعیت جهان زیر سلطه امپراتوری هخامنشیان بود و یونان فقط جزئی از پسزمینه ذهنی پادشاهان هخامنشی بوده است. مثلا بستری که در راه شاهی که بعدها تبدیل به راه ابریشم شد، فراهم شد فقط یک گوشه آن به اروپا، یونان و نقاط اطراف آن اختصاص داشت و بخش عظیمی از آن شاهراه بزرگ از خوارزم، مصر، لیبی، هنداتیوپی و غیره امتدادی به سراسر پادشاهی میرفت.
شاید به دلیل وجود منابع مکتوب یونانی این تصور در ذهن تداعی شود که ایرانیها از یونانیها متاثر شدهاند، این نگاهی است که امروز تاکید بر آن بیشتر است، چراکه حجم منابع در دسترسی که آن را تایید میکند، بیشتر است اما این، به نظر من مهم برعکس بوده است چنانچه در میانه متون به این برمیخوریم که این یونانیها هستند که سعی میکنند به نوعی لباس بپوشند که شبیه پارسیها باشند یا به گونهای حرف بزنند که پارسیها حرف میزدند. حتی از یونان کسانی به ایران میآیند تا زبان پارسی را یاد بگیرند. چنین تبادلاتی در آن دوران وجود داشته است و نگاه یکسویه به نظر من؛ کاملا امروزه مردود است. و در میان تبادل ایدهها به نظر میرسد که هخامنشیان منابعی بودند که یونانیها در حوزه فرهنگ به آنها چشم دوختهاند.
از نگاه فلسفی نیز میتوان گفت در تاریخ پیشرفت علم و در تاریخ فلسفه علم و اکتشافات یک پدیده جالبی وجود دارد که هنوز برای آن اسمی گذاشته نشده و جنبههای آن به خوبی بررسی نشده است. اما به نظر میرسد چنانکه گاهی اوقات روشهای فکری نوین، ابداعات و جهشهای علمی و نوآوری در یک زمان و در میان گروههای متفاوت پدیدار شده است. برای مثال در حل دشوارترین مسایل حساب و در ریاضی گاهی دیده میشود که دانشمندانی مانند لایبتنیتس و نیوتون در یک زمان، یک ایده را مطرح میکنند، بدون آنکه ارتباط نزدیک با یکدیگر داشته باشند یا حتی در این زمینه با یکدیگر همفکری کرده باشند، تحولاتی که در فلسفه و مطالعات علم هم اتفاق میافتد به گونهای است که بشر براساس رشد و آگاهی خود به این اعتقاد میرسید که یک ایده که به نظر صحیح میرسد، سریعا رواج میکند. گاهی در نواحی و میان ملتهایی که با یکدیگر فاصله دارند هم همیشه افرادی مانند انیشتین نبودند که صد سال زودتر، تئوری یک مساله را مطرح کنند یا افرادی مانند نیوتون که چندین سال جلوتر از زمان خود، ایدههایی را مطرح کنند بلکه بیشتر اوقات تواناییهای فکری و تکنولوژیکی و ذهنی بشر باهم رشد کرده و در قسمتهای مختلف دنیا شاهد آن هستیم یک تکنولوژی یا یک تفکر مستقلا رشد میکند.
آیا این تاثیرگذاری بر اساس اتمسفر فرهنگی اتفاق افتاده یا بیشتر جنبه نظامی و سیاسی داشته است؟
به نظر میرسد در دوره هخامنشیان نیروی نظامی ایران آنگونه نیست که بیشتر حرف اول را بزند بلکه عامل تفوق فرهنگ است. بعد از آنکه کوروش؛ لیبیا، لیدیه و بابل را تصرف میکند و پادشاهی هخامنشی عملا در منطقه ظاهر میشود، به نظر میرسد که این قدرت اقتصادی و دیوانسالاری هخامنشیان است که حرف اول و آخر را میزند. در عین حال، جهانبینی هخامنشی که پایه این دیوانسالاریست و به دنبال تلاش برای فراهم آوری رفاه است را هرگز نبایستی فراموش کرد. هخامنشیان یک جهانبینی نوین را برای خاورمیانه به ارمغان آوردند. جهانبینی که بهجای افتخار به بریدن سرهای دشمنان، تاکید بر رفاه، آسایش و اقتصاد شکوفا داشته است. در نگاه پارسیان، پادشاهی هخامنشی بر روی جهان مستقر شده است تا محملی برای پیاده شدن نظم اهورامزدا روی زمین باشد. میتـوان گفت سیاستی که پادشاهان هخامنشی در پیش گرفته بودند، همان بستری را فراهم کرده بود که سایر نقاط را به تبعیت از آنها وادار میکرد، حتی اگر سلطه مستقیم هخامنشی بر آن منطقه وجود نداشت. بدین ترتیب، نظم هخامنشی، جذابیت زیادی برای مردم خاورنزدیک داشته است. یکی از خصوصیاتی که هخامنشیان داشتند و آنها را از سایر اقوام خاورمیانه (خاورنزدیک باستان) متمایز میکند، این است که برای رسیدن به یک هدف مشخص، پارسیان برنامهها و پلنها و نقشههای از پیش تعیین شدهی دقیق و منظمی تدوین میکردند. برنامهریزی، داشتن نقشه و دیوانسالاری کاملا منظم از خصوصیات هخامنشیان است.
یکی از کلمات مهمی که در فرهنگ ایران باستان وجود دارد و مرتبا خود را نمایش میدهد در نامهها، نوشتهها و فرامین، راستی است به مفهوم آرته. هخامنشیها معتقد بودند راستی در تمام ارکان زندگی جریان دارد و بر همه جنبههای زندگی، خواه ناخواه، تاثیرگذار خواهد بود. آنها به وجود زیباترینها، و بهترینها و منظمترینها اعتقاد داشتند. حتی امروزه در جهان مدرن ما، تنها در چند کشورهای معدودی اروپایی چنین رویکردی را شاهد هستیم. این در حالی است که هم ایران امروز و هم جهان امروز میتوانند از آنچه که هخامنشیان اجرا میکردند، الهام بگیرند. حتی میتوان گفت چنین رویکردی، رمز ماندگاری هخامنشیان در تاریخ است.
سالهاست در خصوص هخامنشیان تحقیق میکنیم. به نظر شما تاکنون به چند درصد از حقیقت آنچه آنها بودهاند، رسیدهایم؟
صرفنظر از اینکه به چند درصد از حقیقت هخامنشیان پی بردهایم، باید اشاره کرد در بسیاری از مواقع حتی آنچه هم که کشف شده است، از نگاه نادرست مورد بررسی قرار گرفته و خوانش نادرستی از آن داشتهایم. هم در دوره پهلویان معاصر ایران، هم در منابع اروپایی معاصر و قرون گذشته، نگاهی که درباره هخامنشیان تبیین شد، نگاه پادشاهی سلطنت مطلقه بود. حتی اگر هدف از تحقیقات چنین نبوده باشد دستکم اثرات آن چنین بوده. شخصا به عنوان یک مورخ و محقق دوره هخامنشی، با این طرز نگاه مخالف هستم.
به نظر من، در دوره هخامنشیان، ما با یک پادشاه سیستم سیاسی مواجه نیستیم که پادشاه در راس کل امور، مرتب دستورها صادر کند و یک دربار و ملت بقیه افراد مانند مورچگان در طبقاته پایین قرار بگیرند و اجرای اوامر کنند. به نظر میرسد در دوره هخامنشیان با یک سیستم فدرال روبرو هستیم. فدرال به این معنا که یک دولت مرکزی وجود دارد که به دولتهای اطراف خود که تحت سلطه و نفوذ آنها هستند، کم و بیش استقلال داده است و دولتهای اطراف در عین داشتن حقوق خود، مسئولیتهایی نیز دارند. در واقع آنها بردههای قدرت مرکزی نیستند. این موضوع که رابطه دولت مرکزی در دوره هخامنشی با دولتهای اطراف بر اساس حقوق و مسئولیت بوده است، مساله ناچیزی نیست. باید به این اشاره کرد که حتی گفتمان من، به عنوان یک محقق، رگههایی از نوع نگاه سنتی را با خود دارد. همین که من به پادشاهی هخامنشی اشاره میکنم به امپراطوری هخامنشی اشاره دارم اما کمتر از فدراسیون هخامنشی یا حکومت فدرال هخامنشی یاد میکنم. این ناشی از قدرت و هژمونی گفتمان سنتی در این زمینه است. به نظرم این نوع نگاه بایستی کمکم تغییر کند.
ما میدانیم که دستورهای پادشاه در بیشتر مواقع در صورتی صادر میشد که به کیان کل کشور ارتباط داشته باشد و بسیاری از ساتراپیها آزاد بودند تا هر نظام حکومتی که خود میپسندیدند را پیاده کنند، دموکراسی داشته باشند، سلطنت داشته باشند، حتی دین خود را داشته باشند اما مالیات و خراج میدادند. این مالیاتها جزیی جداییناپذیر از مسئولیتهای یک ساتراپی بود و اینکه آنها ملزم بودند هنگام جنگ سرباز و منابع در اختیار پادشاهی قرار دهند. اما در عین حال، حقوقی برای نواحی مختلف بود. دولت مرکزی متعهد به حفظ نظم، امنیت و ثبات بود. راهها بایستی تعمیر میشد. آب برای زمینهای کشاورزی فراهم میشد. نظام قضایی بایستی کارآمد میبود و حقوقی که دولت مرکزی متعهد به فراهم کردن آنها بود، کم نبودند. به نظر میرسد خیلی مانده باشد تا بتوانیم نگاهی کامل درباره هخامنشیان داشته باشیم و فکر میکنم بیش از ۶۰ نیمی از درصد حقیقت پنهان هخامنشیان هنوز منتظر شناخته شدن است. باقی مانده تا بشناسیم.
درباره چگونگی شکلگیری فارسی پهلوی برایمان بگویید؟
به نقل از ایلنا میدانیم که از ابتدای دوره هخامنشی، کتیبههایی به زبان پارسی باستان وجود دارد که نوع کلمات و گرامر استفاده از آنها را نشان میدهد. تحقیقات نشان میدهد که در انتهای دوره هخامنشی که حدود ۲۵۰ تا ۳۰۰ سال بعد از آن است، به نظر میرسد که به صورت پیوسته شاهد تحولات زبانی هستیم. دانشمندانی که درصدد خواندن کتیبههای دوره اردشیر سوم برآمدند، ابتدا تصور میکردند که غلطهای املایی در کتیبهها وجود دارد و اینگونه فکر میشد که کاتب یا کسی که دستور نوشتن را داده، در املا یا پیاده کردن متن، مرتکب اشتباه شده است. بعدها مشخص شد که این تحولات، نشان دهنده آن است که روش استفاده از یک کلمه، معنا یا جایگزاری آن در یک جمله، از ابتدای دوره هخامنشی تا انتهای دوره حکومت آنها به تدریج در حال تغییر بوده است. در واقع همان کلمهها در جمله، شکل خود را تغییر داده بودند. از این رو برخی معتقد هستند که در دوره پایانی امپراتوری هخامنشی، شاهد شکلگیری یک زبان میانه بین زبان فارسی باستان و زبان فارسی نوین خواه ناخواه هستیم. این زبان فارسی میانه، خود را در روزهای دوران پایانی دوره هخامنشی نشان میدهد و به دوره ساسانی که میرسد کاملا شکل ساسانی میانه خود را پیدا میکند و فارسی پهلوی نام گرفته. در دوره اشکانی که حدود ۴۰۰ سال به طول انجامید، مرحله گذار از زبان فارسی باستان به زبان فارسی پهلوی صورت گرفته البته به این ترتیب که به نظر میرسد عملا در دوره اشکانی، فارسی میانه رایج است. البته برخی معتقدند که فارسی پهلوی از یک گویش مشخص، یا گویشهای یک نقطه جغرافیایی که در آن فارسی باستان تکلم میشده، تکامل پیدا کرده است. برخی معتقدند آن گویش مشخص، متعلق به شمال شرق ایران و سمت خراسان بزرگ بوده است.