به گزارش خبررسا، مفهومی به نام Deconstruction یا واسازی توسط ژاک دریدا فیلسوف فرانسوی، به معنای تمایل عمومی در به چالش کشیدن خوانش رسمی از مسائل مطرح شد که بر مبنای آن، با گذشت زمان در بنیانهای عقیدتی و نظری مردم، نسبت به خوانشهای مرسوم گذشته نوعی رویگردانی یا دستکم تشکیک، دیده میشود. بر همین اساس در زمانهای متفاوت، نگاه مردم یک سرزمین، به یک پدیده واحد یکسان نخواهد بود. چالش گالیله با کلیسا و یا ستیز مارتین لوتر با روحانیون سنتی نمونههایی از این «واسازی» بودند. پس از جنگ جهانی دوم، مردم برای نخستین بار صدای امپراتور هیروهیتو را از رادیو شنیدند و باور یک هزارهای مبنی بر «خدا بودن» امپراتور سرزمین آفتاب تابان فروریخت. در ایران نیز با الگوی غلیظ لطیفهمحور، چند سالیست که مسائل مختلف به چالش کشیده میشود. پدیده «واسازی» در تمامی کشورهای مختلف به انحاء گوناگون بروز مییابد اما با «صادق زیباکلام» استاد علوم سیاسی دانشگاه تهران در رابطه با بروز این پدیده در ایران گفتوگو کردهایم.
چه اتفاقی افتاده که هر سال سوژههایی برای به چالش کشیدن روایتها و قرائتهای رسمی از مسائل مختلف در کشور ایجاد میشود؟
علت این پدیده بسیار ساده است. در کشور ما، رویکردهای ایدئولوژیکی بر همه چیز غلبه دارند. در فضای سیاسی کشور ما بسیاری از نهادها و چهرههای سیاسی، نسبت به مسائل مختلف دیدگاههای خاص ایدئولوژیکی خود را نسبت به مسائل تعمیم میدهند و به همین جهت، خوانش رسمی از پدیدهها، اتفاقات و مسائل شکل میگیرد و تمام جنبههای اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی زندگی ما را دربرمیگیرد. برخی از این روایتها درست هستند و مردم هم کاری با این روایات ندارند اما نکته اینجاست که همه این روایات و خوانشها صحیح نیستند! به همین دلیل، همیشه بخشی از این پدیدهها بهطور کامل تشریح نمیشود و سپس به همین جهت با روحیه عمومی همخوانی نخواهد داشت و مردم نیز آن را به چالش میکشند.
مثالهایی برای ملموستر شدن این گزاره، وجود دارد؟ آیا تمامی خوانشهای رسمی از مسائل در سراسر جهان، به مرور زمان با چالش مواجه خواهد شد؟
ببینید یکی از این قرائتهای رسمی، قرائت از جنگ است که همواره یک رویکرد یکسویه نسبت به این پدیده در کشورهای درگیر وجود دارد. و یک مسئلهای را عنوان میکنند و ما در کشاکشهای پس از آن متوجه میشویم که گذشته، آنگونه که ما فکر میکردیم، نبود.
روایتهای ایدئولوژیک همواره مورد چالش واقع میشوند، زیرا بنا بر ضرورت روایتهای سیاه و سفید هستند، حاوی یک ضرورت حق و باطل هستند و در ذیل آن پدیدهها در دو پارادایم حق و باطل و نور و ظلمت قرار میگیرند و این نگاه شوربختانه در بسیاری از دستگاهها و رویکردهای سیاسی ما نسبت به مسائل مختلف دخیل است. البته که این طرز نگاه، بههیچ وجه واقعبینانه نیست و به مرور زمان واقعیتها آشکارتر خواهند و پردهها از مقابل واقعیت برمیافتند. این مسئله باعث میشود که بسیاری از تفکرات رسمی جاری در کشور، به چالش کشیده شود؛ مردم، روشنفکران، نخبگان، دانشگاهیان و حوزویان هم میتوانند چیزی غیر از این روایات را عرضه کنند. بالاخره حاکمیت روایت خودش را از جنبش مشروطه، ملی شدن صنعت نفت، قیام ۱۵ خرداد، جنگ تحمیلی و مسائل دیگر دارد و این روایتها بخشهای درست و غلط را با هم دارد و بالاخره ممکن است تاکید بر روی یک خوانش یکسویه، بعدتر باعث ایجاد فشارهای اجتماعی شود. روایتهای ایدئولوژیک، چون کامل نیستند و با اشکالاتی همراه هستند، با مرور زمان به مشکل میخورند. اینکه میبینیم قرائتهای دیگری در رقابت با قرائتهای رسمی به وجود میآید به دلیل ناقص بودن خوانشهای رسمی از مسائل است.
یعنی مابهازای خارجی در چنین چالشهای وجود ندارد؟
شما این وضعیت را در هند، چین، ژاپن، انگلستان، فرانسه و کشورهای اسکاندیناوی نمیبینید. زیرا در این کشورها، علاوه بر عدم تاکید از سوی دولتها برای تبلیغ قرائت رسمی از مسائل، رسانههای آزاد و مستقل نیز وجود دارند که رویکردهای مورد نظر خودشان را در امور رسانهای به پیش میبرند.
اولین و سادهترین نوع به چالش کشیدن روایتهای پیشین، در فرآیند انتخابات است که همان رویکرد «نفی پیشینیان» است. آیا بروز وجه رادیکال این رویکرد، باعث از دست رفتن سرمایههای اجتماعی نمیشود؟
چرا در انتخابات این اتفاق میافتد؟ زیرا در انتخابات یک فضای آزاد به وجود میآید و دولتها مجبورند که عقبنشینیهایی بکنند و بنابر ضرورت مجبورند هزینههای ایجاد آزادیهای سیاسی را به قیمت جلب مشارکت عمومی بپردازند! در این فضای باز هست که که روایتهای رسمی تَرک برمیدارد و نظرات متفاوتتری هم بروز مییابد. بهطور مثال، یک روایت رسمی از مسائل هستهای وجود داشت و همه ما فکر میکردیم که آقای دکتر جلیلی مذاکرات هستهای را به خوبی به پیش میبرد ولی زمانی که به فضای باز انتخابات رسیدیم، دیدیم که افرادی مثل آقای ولایتی، سنگینترین چالشها را برای این رویکرد ایجاد کردند و مردم نیز در نقطه مقابل این رویکرد صفآرایی کردند. این اتفاقات معمولا در فضای باز سیاسی رخ میدهند و هر زمانی که فضا باز باشد (که البته با ایدئولوژی در تضاد است)، مردم از این فرصت استفاده میکنند. بگذارید یک مثال دیگر بزنم: اخیرا یک بخشی از یکی از جریانات سیاسی با تولید فیلمهای به اصطلاح مستندی، سعی در تخریب چهرههای ملی دارد و مستندهایی علیه آقایان منتظری و هاشمی رفسنجانی و همچنین مهندس بازرگان ساختند و تلاش میکنند تا وجهه مثبت این افراد را در منظر عمومی مخدوش کنند. این باعث میشود که مردم در خوبها و بدهای اعلامی، چه در رابطه با شخصیتها و چه در رابطه با مسائل، تردید کنند. بازهم میشود یک مثال دیگر برای تبیین موضوع ذکر کرد. در زلزلهای که سال گذشته در کرمانشاه اتفاق افتاد، مردم بهجای روی آوردن به نهادهای رسمی، به افرادی مانند علی دایی، رخشان بنیاعتماد و نرگس کلباسی اعتماد کردند تا کمکهایشان را به دست زلزلهزدگان برسانند. این در حالیست که اگر به سی سال پیش بازگردیم، چنین اتفاقی تقریبا غیرممکن است، که مردم بیایند و تا این میزان به یک استاد دانشگاه که نه حزب دارد و نه تشکیلاتی دارد، اینقدر کمک کنند و نمونه بارز برای اثبات این مدعا، دوران جنگ هست. مردم در آن دوران تمام زندگیشان را برای دفاع از میهن و انقلابشان گذاشتند.
آسیب دیدن سرمایه اجتماعی به نفع هیچکس تمام نمیشود، پس چرا به جای بسط تعدد روایی، رویکرد حذفی سنگین و غلیظ نسبت به پدیدههای مختلف، در موجهای اجتماعی اتخاذ میشود؟
ببینید، سرمایه اجتماعی از میان نرفته است بلکه دچار دگردیسی شده ولی پایستگی خود را از دست نداده است. مردم به جای کمیته امداد، هلال احمر و سازمان بهزیستی، به افراد اعتماد میکنند! به جای سازمان مدیریت بحران کشور، به علی دایی و رخشان بنیاعتماد، اعتماد میکنند.
قبل از انقلاب، به علت اعتمادزدایی از نهادهای قانونی برای احقاق حقوق مردم، الگوهایی نظیر «داش آکل» و «قیصر» مطلوبیت عام مییابند؛ این رویکرد، باعث تضعیف حاکمیت قانون و نهادهای قانونی نخواهد شد؟ راه بازسازی و نوسازی سرمایه اجتماعی در کشور چیست؟
اتفاقا خیلی از دوستان اصلاحطلب هم از من انتقاد کردند که، آقای زیباکلام، راه کمک به مردم باید از نهادهای قانونی بگذرد، نه اینکه افراد بخواهند اقدام خودسرانه کنند و شما نباید جای حکومت را بگیرید بلکه باید یک فرآیند دوسویه در مسیر اعتماد اجتماعی ایجاد کنید و نه اینکه در شرایطی که خود این نهادها با مشکل مواجه هستند، شما هم آب به آسیاب بیاعتمادیها بریزید. البته که بخشی از این انتقاد درست است ولی باید نوک پیکان اصلی این انتقاد به سمت مسئولین و نهادها برود که، چه بر سر اعتماد عمومی آوردند. همان اعتماد عمومی که مردم در زمان جنگ، تمام هستی خود را به پای این اعتماد دوسویه ریختند. مشکل از زیباکلام، علی دایی و نرگس کلباسی نیست که مردم به این نهادها اعتماد نمیکنند! اتفاقا اینکه اعتماد عمومی از بین نمیرود و توسط چهرههایی که مردم به آنها اعتماد دارند، مسیر خود را مییابد و سلبریتیها دارند بخشی از این خلاء را پر میکنند. از قضا، بهنظر من باید این اعتماد عمومی به سلبریتیها و افراد معتمد عمومی، درسی برای نهادها و مسئولین باشد تا نسبت به نوسازی سرمایه اجتماعی خود اقدام کنند و از خود بپرسند که چرا سلبریتیها میتوانند سرمایه اجتماعی را به خود جلب کنند و نهادهای مختلف سرمایه اجتماعی پیشین خود را از دست دادهاند.