به گزارش پایگاه خبری تحلیلی خبررسا، دعوای هنر و سیاست و هنر سیاستزده و ایدئولوژیک تازه نیست. موضوع مورد مناقشهای که در خیلی از جوامع به نوعی حل و فصل شده ولی در کشور ما این چالش همچنان یکی از موارد مورد بحث و جدل میان اهالی فرهنگ و هنر است و آثار خلاقه را هم با واژههایی مثل تعهد، التزام و … دستهبندی میکنیم.
آیا واقعا تعریف جامعه ما از واژههایی مثل تعهد، التزام و … دستخوش تغییر نشده است و این مفاهیم همچنان کارکرد اولیه و ابتدایی خود را دارند؟ در دعوای هنر سیاسی و هنر متعهد جایگاه سرگرمی و ادبیات عامهپسند کجاست؟ اصلا رسالت هنری در دنیای امروز که دنیای فارغ از ایدئولوژی است چه معنا و کارکردی پیدا کرده؟ علی موذنی (داستان نویس، نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس) در گفتگوی پیشرو به این پرسشها پاسخ داده است.
سال پنحاه و هشت که من وارد دانشکدۀ هنرهای دراماتیک شدم، شور انقلابی بیداد میکرد و گروههای مختلف سیاسی از چپ و راست فعال بودند و هر کدام فقط خودش را محق میدانست و انگ منحط و خودفروخته را به باقی میزد و آخرش هم این اتهامها به رودررویی مسلحانه ختم شد
شاید روزگاری مثلا در آستانهی انقلابها در کشورهای مختلف و نمونه نزدیک آن در انقلاب ایران برخی واژهها ارزش و اعتبار پیدا میکنند درحالیکه چند سال قبلتر یا بعدتر همان واژهها ضدخود تبدیل میشوند. از همین واژهها و تعابیر است التزام و غیرالتزام و تعهد یا عدم تعهد. اینها تعابیری هستند که نویسندگان آنها زمانی که در زندان به سر میبرند یا وارد فضاهای مبارزه ایدئولوژیک و حتی مسلحانه میشوند، کاربرد پیدا میکنند و هرآنچه در بستری غیر از آنها اتفاق بیفتد از نگاه آنها به شدت مورد نقد قرار میگیرد. بهنظر میرسد شما از شمار نویسندگانی هستید که با این مفاهیم آشنایی نزدیکی داشتهاید و احتمالا نگارش باید در چنین فضاهایی برای شما اعتبار یافته باشد.
اگر بخواهم یک تقسیمبندی دمدستی ارائه بدهم، باید عرض کنم که در سال پنجاه و هشت که من وارد فضای آکادمیک شدم، دربارۀ چهار نوع نگرش نسبت به هنر و هنرمند بحث میشد. سهتای آنها به پیش از انقلاب برمیگشت و وارداتی بود و یکی تازه بود و داخلی. یکی از آن سهتا، رئالیسم سوسیالیستی بود که برای هنر و هنرمند دستورالعملهایی تحت عناوین تعهد و التزام داشت. دومی دستورالعملهای اگزیستانسیالیستی بود که در این یکی هم تعهد و التزام در هنر را ضرورت وجودی هنرمند میدانست منتهی از منظری متفاوت با رئالیسم سوسیالیستی. سومی تفکری بود که در تقابل با نوع ادبیات رئالیسم سوسیالیستی و اگزیستانسیالیستی بود و هنر را ابزاری برای تبلیغ نمیدانست و معتقد بود نویسنده باید اثری بیافریند که واجد ارزشهای هنری باشد و زبان و فرهنگ مملکتش را غنی کند نه آنکه دستمایۀ تبلیغات سخیف حزبی و سیاسی قرار گیرد.
چهارمی هم نگاه جمهوری تازه تاسیس اسلامی بود که اساسا انقلاب خود را فرهنگی میدانست و حوزۀ هنری را راه انداخته بود و جای ارائۀ نظریه به کلیگوییهایی در مورد هنر و هنرمند میپرداخت، اما از همین کلیات میشد فهمید که با همان نگاهِ تعهد و التزام وارد میدان شده. یعنی هنر باید برای جامعه فایده داشته باشد و ادعاهایی مثل هنر برای هنر منحط است و هنرمند باید متعهد باشد و هنرش باید در جهت اعتلای جامعه مصرف شود.
ما در دانشکده اساتیدی داشتیم مثل سیاوش کسرایی و محسن یلفانی و سعید سلطانپور و ابراهیم مکی و محمد مختاری و محمدعلی سپانلو و بسیاری دیگر که از تعهد و التزام تعاریف متفاوتی ارائه میدادند، بعضی نزدیک به هم و بعضی دور از هم
تعبیر امروز شما از این تعابیر و کارکرد آنها چیست و این تعبیر خاص چه اندازه دستخوش تغییر شده است؟
من فکر میکنم اگر جای تعهد از ترکیب سیاستزدگی استفاده کنیم، بهتر است. چون تعهد داشتن نسبت به هنر نه تنها بد نیست که خیلی هم خوب است، اما اینکه چه نوع تعهدی، در ادامه عرض میکنم. من سال پنحاه و هشت وارد دانشکدۀ هنرهای دراماتیک شدم. شور انقلابی بیداد میکرد و گروههای مختلف سیاسی از چپ و راست فعال بودند و هر کدام فقط خودش را محق میدانست و انگ منحط و خودفروخته را به باقی میزد و آخرش هم این اتهامها به رودررویی مسلحانه ختم شد و متاسفانه علاوه بر تعطیلی دو سالۀ دانشگاهها بسیاری از نیروهای خلاق یا کشته شدند یا به زندان رفتند یا مهاجرت کردند. ما در دانشکده اساتیدی داشتیم مثل سیاوش کسرایی و محسن یلفانی و سعید سلطانپور و ابراهیم مکی و محمد مختاری و محمدعلی سپانلو و بسیاری دیگر که از تعهد و التزام تعاریف متفاوتی ارائه میدادند، بعضی نزدیک به هم و بعضی دور از هم.
درباره اینکه نویسنده مسئولیت اجتماعی دارد. باید فعال باشد و استعدادش را صرف نوشتن در بارۀ دردهای مردم بکند، یکی از این اساتید که خیلی انسان شریفی بود، به من به شوخی میگفت ماموریت من این است که تو را از دنیای به شدت شخصیات بیرون بکشم و با درد مردم آشنا کنم. یک روز عصر فرصتی برایش پیش آمد و با هم رفتیم به قهوهخانهای در اطراف چهاراه آبسردار. قبلش گفت ورود به این قهوهخانه در حکم پروژۀ عملی توست. اتفاقا قهوهخانه پر از معتاد بود. همه هم خمار. گفتم استاد من دارم از بوی سیگار اینها خفه میشوم. گفت بس که نازکنارنجی هستی. این دود سیگار جزء پروژه است. گفتم حالا نمیشود پروژه را از یک جای بهداشتیتر شروع کنیم؟ کلی خندید. گفت باید میزان تحملت را بالا ببری. باید دربارۀ فقر، بیسوادی، استثمار، استعمار، بیعدالتی بنویسی و همۀ این معانی در وجود همین چند تا آدم معتاد که این جا دارند خماری میکشند، موجود است و دنیای تو باید پر بشود از امثال این جور خلقهای ستم کشیده. گفتم اگر قول بدهم خودم این مضامین را پیگیری کنم، مرا از اینجا میبرید بیرون؟ گفت نه. باید دمخورشان بشوی. اگر میخواهی دیالوگهای خوب بنویسی، باید اینها حرف بزنند تو یادداشت برداری. به احترامش نشستم، اما یک ساعت بعد جلوی خودش توی جوی خیابان بالا آوردم. هرچند تعابیر ادبی و سیاسی آن زمان در نظر من فرق کرده، اما حساسیت نسبت به بوی سیگار همچنان در من به همان قوت باقی مانده است.
در کشورهای توسعه نیافته که حکومتها عموما دیکتاتوریاند و مطبوعات و کتاب و رادیو و تلویزیون و دانشگاهها را تحت کنترل میگیرند … آفت این نوع نگاه ایدئولوژیک دوقطبی کردن فرهنگ است. آنها که با این ایدئولوژی همسو هستند، وابسته قلمداد میشوند و آنها که همسو نیستند، خودفروخته و خائن و بیمسئولیت نامیده میشوند
علی موذنی در ادامه به ایلنا گفت:حاصل تلاش آن استاد گرانقدر و اساتید دیگر که مدام از تعهد اجتماعی و مسئولیت نویسنده دم میزدند، به نوشتن طرحی خام انجامید که حاصلش نمایشنامه نشد، اما یکی دو سال بعد سه داستان صدی، رضایت و تولد از آن به دست آمد. من همان سال پنجاه و هشت که دانشجوی نمایشنامهنویسی بودم، با داستاننویسان حرفهای ازجمله مرحوم گلشیری آشنا شدم. او میگفت کسانی که این روزها مسئولیت اجتماعی را توی سر نویسنده میکوبند و وظیفۀ نویسنده را فقط در پرداختن به آثار خلقی منحصر میکنند، نویسنده را ابزار میبینند و اهداف حزبیشان را دنبال میکنند. او با توجه به مقالاتی که علیه تفکر حزبی نوشته بود، به فرمالیست مشهور بود که از دید حزبیها فحش محسوب میشد. گلشیری خود را متعهد به انسان میدانست و با آنکه به تکنیک داستان بهای زیادی میداد، تکنیکزده نبود. به هرحال، من کمکم یاد گرفتم که دنیای داستانی مورد علاقۀ خودم را بسازم، حتی اگر با اخم و تخم دیگران روبهرو شوم.
من این تعابیر را برای خودم باز تعریف کردم تا اول تکلیفم با خودم روشن شود. مسئولیت و تعهد اجتماعی داشتن ادعای ارزشمندی است. اصلا مگر میشود به چیزی تعهد نداشته باشیم؟ هنرمند چطور میتواند به جامعهای که در آن زندگی میکند، متعهد نباشد، اما انتظار توجه از سوی جامعه داشته باشد؟ مشکل از آنجا شروع میشود که وارد مصداقهایی از این دست میشویم که مثلا تعهد نسبت به جامعه یا به حزب؟ آیا هنر باید جامعه و فرهنگ را اعتلا ببخشد یا اهداف حزب یا اشخاص یا سیاستهای مورد نظر سیاستمداران را تامین کند؟ وگرنه داستان که نمیتواند در خلاء نوشته شود. بعضی آثار بخش وسیعتری از اجتماع را دربرمیگیرند و بعضی محدودترند. داستاننویس هم قرار نیست معلم اخلاق باشد یا از منظر یک جامعهشناس یا روانشناس یا فیلسوف به جهان نگاه کند.
او باید به تخیل خودش اعتماد کند و برای آن ارج قائل باشد. البته شناخت نسبت به علوم لازم است، منظور این است که داستاننویس باید از جایگاه خودش به جامعه نگاه کند. اجازه بدهید نتیجه بگیرم: هر تفکری در طول زمان و مطابق با مقتضیات زمان تغییرات اساسی به خود میپذیرد. چند دهه است که ادبیات رئالیستی سوسیالیستی و نوع نگاه ژدانفی به ادبیات ور افتاده. نوع تعهد و التزامی که سارتر تبلیغش را میکرد، در همان دوران حیات او کارکردش را از دست داد. نظریههای جمهوری اسلامی هم در مورد هنر همچنان در حد کلیگویی باقی مانده است. صحت این ادعا را میتوان در نوع ممیزی به شدت سلیقهای که روی آثار داستانی صورت میگیرد، ملاحظه کرد. میماند آن نوع نگاه به ادبیات که ماهیت وجودی هنر را و استقلال هنرمند را ارج میگذارد، حالا تحت هر نوع تفکری که میخواهد باشد، مهم نیست، مهم این است که نویسنده هنرش را ابزار کشف و شهود خود از مفاهیم و موضوعات و مضمونها قرار دهد.
بسیاری از آثار جنگی خودمان در حوزۀ ادبیات و فیلم آن قدرشعاری بودند که اقبال مخاطب را از دست دادند. یک نمونه از شعاری عمل کردن تحریف در شخصیتپردازی است. دشمن را احمق و ابله و گنگ جلوه دادن و نیروی خودی را قدیس نشان دادن. تلویزیون در خلق چنین فضاهایی پیشتاز بود و همچنان در سریالهایش با ارائۀ خانوادههای بهداشتی که هیچ ربطی به واقعیت ندارند، بر این تفکر اصرار میورزد
آیا اغراق نکردهایم اگر بگوییم بهنظر میرسد ادبیات مرسوم یا ادبیات عامه احتمالا در روزگار بازارگرمی ادبیات متعهد در فهرست حماقتهای فرهنگی قرار میگیرد؟
همچنان تاکید دارم در این بحث جای تعهد از سیاستزدگی استفاده کنیم. اصولا واضعان یک تفکر، بخصوص اگر حاکمیت را هم در دست داشته باشند، جز شیوهای را که در بارهاش تبلیغ میکنند، نمیپسندند و راه را بر شیوههای دیگر اگر نبندند، به طرق مختلف ازجمله ممیزیهای سخت و سنگین دچار دستانداز میکنند. مثلا در شوروی سابق و کشورهای اقمارش نویسندگانی را که خارج از شیوههای تبلیغی مینوشتند، منحط و مرتجع و نوکر امپریالیسم و خرده بورژوا میدانستند و این خاصیت ایدئولوژیک فکر کردن است. هر نوع ایدئولوژی نسبت به عملکردی غیر از آنچه خود ترویج میکند، برخوردی دفعی و سختگیرانه دارد، بخصوص در کشورهای توسعه نیافته که حکومتها عموما دیکتاتوریاند و مطبوعات و کتاب و رادیو و تلویزیون و دانشگاهها را تحت کنترل میگیرند … آفت این نوع نگاه ایدئولوژیک دوقطبی کردن فرهنگ است. آنها که با این ایدئولوژی همسو هستند، وابسته قلمداد میشوند و آنها که همسو نیستند، خودفروخته و خائن و بیمسئولیت نامیده میشوند و این یعنی تحریف هر دو طرف. واقعیت را قلب کردن و حقیقت را نادیده انگاشتن. جفای بزرگی است حذف یا کمرنگ کردن آثار نویسندگان جدی که نگاه ایدئو لوژیک آنها را دگراندیش میخواند و همین نگاه باعث میشود جای آثار ارزشمند نویسندگان جدی را با آثار ضعیف و سطحی پر کند.
هر کدام از جهانبینیهای الهی یا اومانیستی تکلیف روی دوش هنرمند میگذارند. تعهدی منفور است که وابسته به ایدئولوژیهایی باشد که هنر را ابزار پیشبرد اهداف خود میدانند و به هنرمند نگاه کارمندی دارند! هنر وقتی فرمایشی شود، مذموم است
هنر را در همه حال سیاسی میدانم، حتی اگر در ظاهر کمترین اشارهای به مسائل سیاسی روز نداشته باشد
هنر و فرهنگ تا چه اندازه میتواند ابزار آزادی و مبارزه یا ابزار تکلیف دربرابر انسان یا رسالت اجتماعی باشد؟ چون وقتی صحبت از تکلیف و رسالت هنرمند به میان میآید گویا هنرمند یا نویسنده باید به نفی یا التزام بیندیشد. او نمیتواند از تعهد بگریزد و وقتی قرار است متعهد باشد یعنی باید صبغه سیاسی و اجتماعی به کار خود بدهد و نمیتواند عاری از تعصب سیاسی یا اجتماعی اثری را خلق کند. درست همینجا بحث رایج اینکه هنر باید از سیاست برکنار بماند یا نماند، شکل میگیرد.
مفاهیمی که اشاره کردید، میتوانند هنری شوند و اتفاقا خیلی هم مترقی باشند. وقتی میفرمایید آزادی، این آزادی میتواند رهایی از بسیاری از قید و بندهای مخل اجتماعی باشد. میتواند رهایی از سنتهای ارتجاعی باشد. میتواند رهایی از یک رژیم ستمگر باشد. همزمان میتوان سوال کرد که منظور از آزادیای که هنرمند به آن قائل است و از آن دم میزند، چیست؟ آیا تلقی او از آزادی نفی هر گونه تعهد است؟ آیا آزادی برای او در مخالفخوانی همیشگی تعریف میشود؟ بسته به جهانبینی نویسنده و هنرمند است که با چه نوع تعهدی وارد این عرصه شود. الهی؟ اومانیستی؟ هر کدام از این جهانبینیها یک نوع تکلیف روی دوش هنرمند میگذارند و برای او مشخص میکنند که تعهدش را چگونه اجرا کند. تعهدی منفور است که وابسته به ایدئولوژیهایی باشد که هنر را ابزار پیشبرد اهداف خود میدانند و به هنرمند نگاه کارمندی دارند! هنر وقتی فرمایشی شود، مذموم است، در غیر این صورت این حق هنرمند است که آزادانه خطوربط خود را مطابق با جهانبینیاش انتخاب کند. ضمن آنکه هنر را در همه حال سیاسی میدانم، حتی اگر در ظاهر کمترین اشارهای به مسائل سیاسی روز نداشته باشد.
اصولا واضعان یک تفکر، بخصوص اگر حاکمیت را هم در دست داشته باشند، جز شیوهای را که در بارهاش تبلیغ میکنند، نمیپسندند و راه را بر شیوههای دیگر اگر نبندند، به طرق مختلف ازجمله ممیزیهای سخت و سنگین دچار دستانداز میکنند
به نظر شما هنری که تا این اندازه به سیاست آمیخته باشد و ریشه در تعصب و ایدئولوژی داشته باشد؛ آیا امکان خلاقیت دارد؟
سیاستزدگی آفت است و همه چیز را در سطح نگه میدارد و شعور هنرمند را صرف شعار میکند. سیاستزدگی هیجان میطلبد و دنبال تحریک احساسات است. نیازی نیست راه دور برویم. بسیاری از آثار جنگی خودمان در حوزۀ ادبیات و فیلم آن قدرشعاری بودند که اقبال مخاطب را از دست دادند. یک نمونه از شعاری عمل کردن تحریف در شخصیتپردازی است. دشمن را احمق و ابله و گنگ جلوه دادن و نیروی خودی را قدیس نشان دادن. تلویزیون در خلق چنین فضاهایی پیشتاز بود و همچنان در سریالهایش با ارائۀ خانوادههای بهداشتی که هیچ ربطی به واقعیت ندارند، بر این تفکر اصرار میورزد. با چه هدفی؟ با این هدف که ما از این طریق میخواهیم به خانوادهها راه و رسم درست زندگی را یاد بدهیم. به نظر من این بیشتر ترویج ریاکاری است تا آموختن راه و رسم درست زندگی. و البته هنرمندی که تکلیفش را با مفهوم تعهد روشن کرده باشد، میتواند سیاسی هم کار کند، مهم این است که گرفتار سیاستزدگی نشود و اثرش را به شعار آلوده نکند. تحربف نکند و خودش را به حقیقت بدهکار ببیند.
شخصا سرگرمکنندگی را اگر به معنای وقتگذرانی یا پر کردن وقت مخاطب باشد، قبول ندارم و برای آن تره هم خرد نمیکنم
در این میان سهم سرگرمکنندگی هنر چه اندازه است؟
شخصا سرگرمکنندگی را اگر به معنای وقتگذرانی یا پر کردن وقت مخاطب باشد، قبول ندارم و برای آن تره هم خرد نمیکنم. اما این را میپذیرم که هنر باید اوقات مخاطب را غنیسازی کند. باید با به همذاتپنداری کشاندن مخاطب، نگاه او را نسبت به خود و پیرامونش عمیقتر کند و از وقتی که گذاشته، لذت ببرد. آن تغییر و تحولی که دنبالش هستیم، با چنین هنری به وقوع میپیوندد نه با نوع ادبیات شعاری که سعی دارد خواننده را جانبدارانه به موضعگیریهای خاص بکشاند و از آن بهرهبرداریهای شخصی یا سیاسی بکند.